بدون عنوان
يه روز همون نماينده مجلسب كه قرار بود اوندفعه كارمون رو تو بهزيستي درست كنه همون اشنامون اونده بود تو محلمون براي سخنراني تا راي جمع كنه من وقتي فهميدم دويدم و رفتم به اون اشنامون زنگ زديم و به همسرم اسرار كردم تا بره جلو و با اون اقا حرف بزنه اما اون اقا اومد پيش ما و گفت هفته ديگه ميام پيشتون و بعدش هر چي پيگير شديم پيچوند 😖😖😖😖😖😖😖😖😖😖😖😖😖😖😖
نویسنده :
ش
22:15